شاید سوراخ های جوراب هایم از دور خنده دار باشند،اما تلخی گریه شان را من می فهمم!

شاید وصله های شلوار هایم زیبا و رنگی باشند،اما خاکستری وجودشان را من می فهمم!!

شاید پاییز سرشار از تغییر باشد،اما تکرار را من می فهمم!!!

 

راستی گفتم پاییز؟!دیروز بقچه لباس های پاییزی ام را باز کردم،نگاهم به بلوز کاموایی ام افتاد؛6ساله بود،یا نه اگر بخواهم بهتر بگویم سالگرد ششمین سالی بود که با من قرار بود همراه شود.دیگر آستین هایش خیلی کوتاه شده بود؛تا آرنج!!

شاید من بزرگ نشده بودم،او از شرمدگی کوتاه شده بود.

شرمنده از اینکه شاید نتواند امسال تا بهار دوام آورد.تقصیری هم نداشت،تار و پود وجودش،بند بند بافتش، همه خسته بودند.اما با ابن همه معرفتش بود که اجازه نمی داد دست از مقاومت بر دارد؛مقاومت تا نو شدن و مقاومت در برابر سرمای وجود تا شاید از مغز استخوانم فراتر نرود.

موعد بازنشستگی بود،اما جیب های بلوز کاموایی،بعد از سال ها باز هم خالی بود.

با همه اینها شاید مرگ وجودم بتواند بازنشستگی همه لباس هایم باشد.

البته همه به جز لباس سفید.

شاید.

 

1398/7/13

در سرم شوره زار جای دارد!

همه به جز لباس سفید...

قول بده که خواهی آمد اما هرگز نیا!

شاید ,لباس ,های ,فهمم ,هایم ,باز ,را من ,من می ,می فهمم ,به جز ,همه به

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

SAEED ICE بهترین اموزش های بیت کوین و در آمد از آن یونیت دندانپزشکی دل شکسته کانون علوم تجربی آسان رایان، ثبت دامین و فروش هاست دوربین مداربسته | دوربین مدار بسته فیلم های آموزشی مدارس گروه هنری اولین اکشن سازان جوان